سپهر جونسپهر جون، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره
هستی جونهستی جون، تا این لحظه: 10 سال و 4 روز سن داره

*سپهر و هستي* روياهاي واقعي من و بابا

يه اولين ديگه در خانواده گرم ما...

ديروز مامان، هوس آش كرد...والبته همه ي اونها كه مامانو مي شناسن مي دونن كه چه عزم جزمي در برآورده كردن آرزوهاي آشي داره بطوريكه حتي مي تونه ازحداقلها براي سرهم كردن يه آش استفاده كنه ... اما ديروز پايه اصلي آش يعني سبزي درخانه موجود نبود و يه دفعه جرقه اي درذهن مامان زده شد و اون ،درخواست از آقا سپهر شازده شازده ها، براي خريد سبزي بود... درراستاي رفتارهاي روبه پيشرفت و آقامنشانه ش اين درخواست رو -بشرطي كه من دم در آپارتمان منتظرش باشم - پذيرفت و اين اولين خريد آقا سپهربراي مامان بود كه بشدت هم منو ذوق زده كرد و شاهدش هم همين نوشته و اين عكسهاست ...
28 بهمن 1394

دلنوشته ي مامان...

ديروز بعدازمدتها فرصتي دست داد تا مطالب قديمي وبلاگ رو مرور كنم ... و هنوز تو حال و هواي ديروز و خاطرات قشنگ اين چند ساله ام... وقتي سپهركوچولوي دوست داشتنيم خيلي كوچيك بود و نوشتن تو اين وبلاگ هم شده بودوسيله اي براي كم كردن دلتنگي هاي من... همونروزها دوستي مي گفت نوشتن لحظات زندگي پسرت ايده ي خوبيه، چون بزودي بيشتر جزييات رو فراموش مي كني و بعدمرور اين لحظات ثبت شده براي خودت و او لذتبخشه... ومن ديروز به اين حرف رسيدم... ديدن عكسها، مرور خاطرات، خوندن اولينها... واي كه چقدر لذتبخش بود  و ازاينكه دراينمدت كه فرشته هام دوتاشدن بدليل مشغله ، نتونستم لحظه هاي بيشتري از جزييات و اولينهاشون روثبت كنم حسرت بردم...  ازاينها كه بگذريم...
27 بهمن 1394
1